کد مطلب:162488 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

صائب تبریزی
میراز محمد علی بن میرزا عبدالرحیم تبریزی معروف به صائب و صائبا، از اعقاب شمس الدین محمد شیرین مغربی تبریزی است. پدرش از تاجران تبریزی مقیم اصفهان بود و محمد علی در اصفهان متولد شد. پس از تحصیل و كسب فنون شاعری از حكیم ركنای كاشانی و حكیم شفایی، مورد علاقه ی شاه عباس قرار گرفت. در سال 1036 ه.ق. به عزم سفر هند از اصفهان خارج شد و مدتی در كابل در نزد ظفرخان نایب الحكومه ی آنجا زیست. سپس بهمراه وی به دكن در هند رفت. صائب در آنجا به حضور پادشاه معرفی و به لقب «مستعد خان» و منصب «هزاره» سرافراز گردید.

در سال 1042 ه.ق. ظفرخان به حكومت كشمیر منصوب شد و صائب هم با وی رفت. در همان هنگام پدر صائب به هند آمد و او را به اصفهان بازگرداند. صائب از آن پس تا پایان عمر در اصفهان بود و نزد سلاطین صفوی احترام داشت. او لقب ملك الشعرایی را از شاه عباس دوم دریافت كرد. صائب به سال 1081 یا 1086 ه.ق. وفات یافته است. مجموعه ی آثار نظم او قریب 120000 بیت است. وی بیشتر به غزل پرداخته، قصیده و مثنوی نیز دارد. همچنین نوشته های منثور و خطبه های دیوانی انشاء كرده و دیوانی هم به تركی دارد. صائب از استادان سبك هندی است و مهارت وی در غزل است. سخنش استوار و پرمعنی و مشحون از مضمونهای دقیق و افكار باریك و تخیلات لطیف و تمثیلات زیباست [1] .



مظهر انوار ربانی، حسین بن علی

آن كه خاك آستانش دردمندان را شفاست






ابر رحمت سایبان قبه ی پر نور او

روضه اش را از پر و بال ملایك بوریاست



دست خالی برنمی گردد دعا از روضه اش

سایلان را آستانش كعبه ی حاجت رواست



بالب خشك از جهان تا رفت آن سلطان دین

آب را خاك مذلت در دهان زین ماجراست



زین مصیبت می كند خون گریه چرخ سنگدل

این شفق نبود كه صبح و شام، ظاهر بر سماست



در ره دین هر كه جان خویش را سازد فدا

در گلوی تشنه ی او آب تیغ، آب بقاست



نیست یك دل كز وقوع این مصیبت داغ نیست

گریه، فرض عین هفتاد و دو ملت زین عزاست



بهر زوارش كه می آیند با چندین امید

هر كف خاك از زمین كربلا دست دعاست



چند روزی بود اگر مهر سلیمان معتبر

تا قیامت سجده گاه خلق، مهر كربلاست



زایران را چون نسازد پاك از گرده گناه

شهپر روح الامین، جاروب این جنت سراست



تكیه گاهش بود از دوش رسول هاشمی

آن سری كز تیغ بیداد یزید از تن جداست



آن كه می شد پیكرش از بوی گل، نیلوفری

چاك چاك امروز مانند گل از تیغ جفاست






آن كه بود آرامگاهش، از كنار مصطفی

پیكر سیمین او افتاده زیر دست و پا



چرخ از انجم در عزایش دامن پر اشك شد

تا به دامان جزا، گر ابر خون گرید رواست



مدحش از ما عاجزان، صائب بود ترك ادب

آن كه ممدوح خدا و مصطفی و مرتضاست





[1] خلاصه از فرهنگ معين.